بھار ڪه آمد دوستداشتنت یڪ سال دیگر در قلبــــم ریشہهایش محڪمتر و خیال بوسہهایت بر تنہم شڪوفه هایش بیشتر شد به بهار ِ چشمانت کوچ کردم شاید برایم تکرار شوی حیف آواز عاشقی سَر نداد پرنده ی احساس و در حال و هواے عید،عجیب هوس ڪردهام نڪَاهت را بو ڪنم و در خیال بازوانت عشق را با صداے بلند فریاد بزنم آغوش وا ڪن عمرےست در دام نڪَاہ تو اسیرم کاش بودی پیراهنِ تار و پودم یا که پیراهنِ تنِ تو من بودم یا کاش هر دو بودیم در پیالهی یاران تو شراب من آب باران یا کاش دو مرغک عشق بودیم دو تنها به صحرای همدمی بدون آدمی پشت پرچین خیال در مرز آرزوهای محال زیر درخت امیدهای دور و دراز به تو می اندیشم تا از راه برسی با کوله باری از بوسه با طعم بهار نارنج با غرور و شرمی مردانه بگویی امدم بمانم اگر لبخندت را بنام من کنی مسخ میشود دلتنگی هایم روز به روز هفته به هفته سال به سال و من به موجودی عجیب تبدیل میشوم که نیمه ی وجودش را از او جدا کرده اند اما الان سال هاست که زنده است و بر روی جاده ی زندگی خودش را آرام آرام به جلو میکشاند
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|